معرفی کتاب | زندان «دولهتو»
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ کتاب زندان «دوله تو» خاطرات اسرای سرزمین بی غروب نوشته رضا رستمی از نویسندگان بومی کردستان است که به خاطرات حدود 18 نفر از اسرای باقیمانده زندان «دوله تو» می پردازد.
این کتاب در 318 صفحه توسط انتشارات موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در سال 99 به چاپ رسیده است.
روستای دوله تو در شمال غرب سردشت و جنوب غربی منطقه آلواتان در بین جاده سردشت ـ پیرانشهر قرار دارد. حزب دموکرات حدود 280 تن از نیروهای سپاه، ارتش، جهاد سازندگی، بسیج، ژاندارمری، پیشمرگان مسلمان کرد و مردم بی دفاع طرفدار نظام مقدس جمهوری اسلامی را به عنوان اسیر در زندانی که در این روستا ایجاد کرده بود، شکنجه می کرد.
در هفدهم اردیبهشت ماه سال 1360 با هماهنگی قبلی تمام زندانبانان از زندان «دولهتو» خارج شدند و هواپیماهای عراقی این زندان را بمبباران كردند. رمز و راز ماجرا این بود كه كدام نابغه نظامی به این نتیجه رسیده بود كه كشتن انسان های بی دفاع و غیرمسلح با عملیات پر ریسك و پرهزینه هوایی بهتر از مسموم كردن یا اعدام دسته جمعی یا روش های دیگر است، یا اینكه ورود عراق به این موضوع چگونه بود؟ بعدها از این ماجرا یك فیلم سینمایی هم ساخته شده كه كمكی به روشن شدن ماجرا نكرد و بارِ احساسی داشت. زندان «دولهتو» مدتی در اخبار بود، تا اینكه كم كم از خاطره ها رفت و امروز حتی نامی از آن در سالروزش هم آورده نمی شود.
در بخشی از این کتاب آمده است:
ناامیدی، لحظه مرگ یک آزاده بود
یدالله...
غروب بیستم شهریورماه سال 1359 ما را به زندان «دولهتو» منتقل کردند. آسمان شب پتو و خاک زمین تشک ما بود. پیشمرگها دورتادور ما آتش روشن کرده بودند که ما از درون حلقه آتش نتوانیم فرار کنیم.
ما در آن زمین نمناک منطقه «دولهتو» که در کنار رودخانه ای بود و از یک جهت به کوه و از جهتی دیگر به دشت مشرف بود نشسته بودیم. برخی از اُسرا چرت میزدند.
آن شب هر از چندگاهی دمکراتها رگبار میزدند تا زندانیها بترسند و فرار نکنند. در دلِ تاریکی، مسئولین اتاقهای هشتگانه زندان آلواتان بچهها را جمع کردند، حدود و قصوری را تعیین کردند و گفتند که از اینجا تکان نخورید.
در زندان «دولهتو» بیگاری به تدریج آزاد شده بود و زندانیان بر روی سنگهایی که چیده بودند، مینشستند و زندانبانان در منطقهای که آفتاب و باران اذیتشان نمیکرد، استراحت میکردند.
زندانیان پس از ورود به منطقه وظیفه داشتند که برای زندانبانان چادر بزنند و امکانات رفاهی برای آن ها فراهم کنند.
حدود ۱۰ روزی را که در زندان «دولهتو» بودیم، هر وقت میخواستند از حوزه قضایی یا مراکز قضایی حزب دمکرات برای بازجویی بیابند، زندانبانان با اسرا لطیفتر میشدند؛ زمانی که ماموستا وارد میشد، گوسفندی برایش میکشتند و کباب درست میکردند و بعد از این مراحل
زندانیان منتظر بودند تا فراخوانده شوند.
حزب دمکرات، ماموستا، قاضی و افراد نظامی داشتند؛ معمولاً در بازجوییها نماینده قضایی که یکی از آن خشنترین و وحشتناکترین ماموران حزب دمکرات میآمد که معروف به ماموستا گوران بود.
ماموستا گوران، چندین بار من را بازجویی کرد؛ او فردی بود که خونسرد در جایگاه مینشست؛ به آرامی صحبت میکرد؛ لابهلای صحبتها میخندید؛ یادداشتهایی میکرد؛ آرام بلند میشد و میرفت و بعد از چند روز میدیدم تیربار کاشته میشد و چند نفر اعدام میشدند.
هدف از بازجوییهایی که در زندان «دولهتو» صورت میگرفت، کاهش جمعیت و تمرکز بر مدیریت زندان بود در واقع اعدام چند نفر از زندانیان در دستور کار دمکراتها قرار داشت.
یک اسیر فقط با امید زنده است، اگر هر لحظه امید از او گرفته شود لحظه مرگ اوست. در شرایط سخت آنجا حتی در لحظات بازجویی ماموستا تنها به امید زنده بودیم.
پانزده روز پس از بازجوییها، در تاریخ ششم مهر، زندانیان بیرون آمدند و در ۲ ستون صف کشیدند تا زندان «دولهتو» را بازسازی کنیم.
چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت در دل درهها از «دولهتو» به سمتِ مرز عراق حرکت میکردیم؛ لحظهای از حرکت ایستادیم. از کنار کوههایی رد شدیم که خاک سیمانی داشت. خانواده کردی در آنجا بود و زنی که در آن خانواده بود به صورتش میزد و با گریه میگفت: «این پسر مردمه». به آن نقطه رسیدیم و در آن نقطه جوانی به پشت، روی زمین افتاده بود؛ این جوان، شهید «حسن امینی» از درجهداران هوانیروز ارتش بود.
عبور از کنار پیکر غرق به خون شهید «حسن امینی» برای ما خیلی سخت بود، ولی ما چاره دیگری نداشتیم، زیرا در فاصله چند متری، نگهبانان روی تخته سنگها ایستاده بودند و چگونگی عبور ما را نظاره میکردند.